زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در ورود به کربلا
ای به زینب دل و دلـدار بـیا برگردیم پـسـر حـیـدر کــرار بـیـا بـرگــردیــم تا رسـیـدیـم به ایـنـجـا بـه دلـم بـد آمد پـسر فـاطـمـه این بـار بـیـا بـرگـردیم ترسم این است در این دشت مبدل سازند روز مـا را به شب تـار بـیا برگـردیم ترسم این است که یک روز نباشی و شود خـیـمهها بـر سـرم آوار بـیا برگـردیم بـین گـهـواره چه آرام عـلـی خوابـیده تا نـشـد طـفـل تو بـیـدار بیا برگـردیم من به این دشتِ بلا حس عجیبی دارم حـرمـله مـیرسد انگـار بـیا برگـردیم به روی دوش عـلمدار ببـین دختر را تـا به پـایـش نـرود خـار بیا برگـردیم نکـنـد آب به روی حـرمت بسته شود هر چه مشک است تو بردار بیا برگردیم حیفِ رخسار علی اکبر لیلا، حیف از قـد و بـالای عـلـمـدار بـیـا بـرگـردیـم کـوفـیان رحـم نـدارنـد بـرادر نَـشَـوی بـین گـودال گـرفـتـار، بـیـا بـرگـردیم هـمۀ خـلـق بدهکـار تو هـستند حسین مـیشـود شـمـر طلـبکـار بیا برگردیم |